همشهری آنلاین _ زکیه سعیدی : از دوران رونق باغهای دزاشیب و زمینهای کشاورزی که ساکنان دزاشیب با آن روزگار میگذراندند، بیش از چند دهه گذشته و اکنون دزاشیب هم مثل دیگر محلههای شمال شهر، سر و شکل روستایی خود را از دست داده است. با وجود این، خاطرات باغهای دزاشیب هنوز در دل اهالی قدیمی این محله زنده است و در هر کوچه و خیابان محله که چناری سر به فلک کشیده وجود داشته باشد، موسفیدان دزاشیب را با خود به روزگار رونق باغهای آن آبادی زیبا میبرد.
اگرچه با توسعه ساختوسازها در شمیران بسیاری از باغها و چنارهای تنومند دزاشیب هم جای خود را به آپارتمانها و برجهای بدقواره دادند ولی هنوز هم ردیف درختان کهنسال در دل کوچههای تودرتوی این محله یادآور خاطره روزگار گذشته این آبادی باصفاست. هر کدام از باغهای دزاشیب اما برای خود قصه و ماجرایی داشتند. اکنون اگر سراغ قدیمیهای محله بروید، چنارها و درختان میوه پشت حصارهای باقیمانده از آن دوران را نشان میدهند و خاطره آن باغ، باغداران و ساکنانش را برای شما تعریف میکنند.
در میان خاطرات و قصههای باغهای دزاشیب، قصه «باغ نظر» داستانی منحصربه فرد است که هنوز هم سینه به سینه میان اهالی دزاشیب نقل میشود. ماجرا به دوران قاجار و حکومت فتحعلیشاه برمیگردد. شاه قاجار که به برادارش حسینقلی خان غضب کرده بود، تصمیم گرفت او را به نقطهای دور از دارالاخلافه تبعید کند.
در نهایت، فتحعلیشاه در جستوجو برای تبعیدگاه برادرش، به فکر باغی در شمال تهران افتاد. او حسینقلی خان را به یکی از باغهای آبادی دزاشیب شمیران تبعید کرد. اما ظاهرا رابطه دو برادر آنقدر شکراب بود که شاه قاجار به تبعید حسینقلی خان راضی نشد و برای تنبیه او دست به کار دیگری زد.
معروف است که فتحعلیشاه، برادرش را پس از تبعید به باغی در دزاشیب، در حمام قدیمی این آباد کور کرد. این ماجرا آنقدر میان اهالی دزاشیب که روستایی کوچک در شمیران بود، پیچید که آنها باغ تبعیدگاه حسینقلیخان را «باغ نظر» نامیدند. نامی که به ماجرای رابطه شاه قاجار و برادرش و نیز کور کردن چشمهای حسینقلیخان در حمام آبادی دازشیب دارد.
اگر چه دیگر نشانی از این باغ در دزاشیب باقی نمانده، اما نام باغنظر هنوز یکی از روایتهایی است که موسفیدان محله دزاشیب در دورهمیها برای جوانان تعریف میکنند.
نظر شما